بارون ...
تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1396برچسب:بارون, | 5:37 PM | نویسنده : f.n

بارون میومد ...

برگشتی بهم گفتی نگاش نکن ... مال منه ...

منم واس درآوردن لج تو زل زدم به پنجره ...

کتابمو برداشتی توش نوشتی :

ماهو ازم گرفتی ...

با بارونم کاری نداشته باش ... :|

(من ماهو ازت نگرفتم ... ول باشه ... با بارونت کاری ندارم ...)

.

.

خیلی هوای بدیه ... حال و هوای بدیه ...

میخواستم امروز ازت بپرسم دوسم داری ؟

عاخه شک کردم ...

به خودم ...

که قابل دوس داشتن هستم یا نه ؟

گریه نکردم که ببینمت ... بعد اگه دوسم نداشتی ، گریه هام تموم نشده باشن ...

خب دلم گناه داره ... گریه داشته باشم که براش بکنم ......

اومدم ...

نیومده بودی ...

خیلی سخت بود برام ...

خیلی...

ولی گریه نکردم ...

گفتم از تو بعید نیس ...

یهو وسط روز بلند میشی میای ...

کلاس نداشتیم ... (شانسه ، حالا که نیستی آزادیم ...)

بچه ها میخوندن و میرقصیدن ...

منم باهاشون میخوندم و میرقصیدم ...

عاخرش ...

سر یه زنگ تفریح طولانی ...

نشد ...

زیاد بهت فکر کردم ...

اشکم درومد ...

همون موقع رعد و برق زد ...

بارون گرف ...

بارون تند ...

بارون درشت ...

با صدای شرشر شدید ...

بارونت اومد وقتی نبودی ...

وقتی نبودی بهم بگی نگاش نکنم ...

نبودی ببینی من به بارونت کاری ندارم ...

بارونت خودش دنبال اشکام راه افتادن ...

خیلی دلم برات تنگ شده بود ...

باید میومدی ...

حق نداشتی نیای ...

قول داده بودیم به هم ...

اگه دوسم نداشته باشی چی ؟!

چیکار کنم اون موقع ؟

من هیچی ندارم به جز تو ...

هیچی ندارم اگه نباشی ...

هیچی ...

یکی از دوستام میگفت :خیلی وابستش شدی ...

هه

وابسته ... من ؟؟؟ مگه میشه ؟؟؟ من اصن اهل وابستگی بودم ؟

ولی ببین چطوری بستی این افسار دلمو ...

هزار برابر قبلن تو شدم ... یادته وابسته بودی ؟؟ (حالا اصن نمیدونم دوسم داری یا نه ...)

نبودنت خیلی درد داره وقتی فقط تویی تو زندگیم ...

گریمو تموم کردم ... بارون قطع شد ...بارونت ...

ههه ... ههههههههه ...

با نبودت چیکار کنم ؟

هان ؟

 13اردیبهشت1396